۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

ستاره هایی اطراف یک ماه

چند روز پیش با دوستم رفته بودیم رستورانی.در راستای دید من،چند میز آن ور تر دختری نشسته بود با قیافه خاص.چشها، فرم صورتش و خنده اش دلنشین بود.با دوستم در موردش حرف زدیم و حرفهایمان کشید به حاشیه هایی.دوستم بلند شد و کمی آنطرف تر نشست تا در راستای نگاه من به آن دختر نباشد.بهانه ای شد برای فکر کردن.گاه آدمهایی را می بینیم که برای لحظه های کوتاه برایمان خاص می شوند.مثل طرح لبخند فروشنده ای یا نگاه رهگذری یا نوع راه رفتن یک همسایه.شاید حس کنیم دوست داشتنی اند یا جالب.لحظه های دیدار کوتاه است اما در ذهن ما شاید پر رنگ و عمیق باشند.چیزی که الان می خواستم بگویم این بود که از این تجربه های کوتاه در زندگی شاید زیاد پیش بیاید اما اینکه کسی در زندگی ات باشد که به تناوب و در لحظه های مختلف با او حس خوب و عالی داشته باشی،مدام حس کنی این از آن لحظه هایی است که در زندگی ات تکرار نخواهد شد،این از آن قله های تجربه انسانی است،این از آن تجربه هایی است که انسانهای کمتری- خصوصا در این روزگار و این اطراف- آن را تجربه می کنند همه و همه چیز دیگری است.چقدر راحت می شود به آن آدمهای لحظه ای که در نظرت زیبا به نظر می رسند لبخند زد و از آنها عبور کرد وقتی به عالی بودن و به جا بودن تجربه ای که می گذرانی ایمان داشته باشی.

هیچ نظری موجود نیست: