خیلی از ما گاهی از خودمان می پرسیم چه بر سر حسهای ما می آید. روزگاری آدمی خیلی محبوبمان بوده و امروز هیچ حسی به او نداریم. روزگاری خواهان لحظات کنار او بودن بوده ایم و امروز از او فراری هستیم. دیشب داشتم فکر می کردم می تواند یک دلیل ساده داشته باشد. میزان محبوبیت هر کس برای ما نسبت مستقیم دارد با تعداد لحظات خوبی که با او داریم. جای تعجب نیست اگر روزگاری بود پر از لحظات خوب و لذت بخش با کسی و فکر می کردیم چقدر دوستش داریم و شاید به روزگاری رسیده ایم که لحظات خوبمان با او کمتر شده اند و حس می کنیم علاقه قدیم را به او نداریم. در این حرف کلی نکته هایی هست مثل قدرت خاطره در انسان، یا تفاوت های تعریف لحظه خوب و لذت در نگاههای مختلف.
پی نوشت:یادم رفت این فضولی در کار بقیه را بگویم : چقدر بد است که بعضی از جفتها فراموش کرده اند برای همدیگر لحظه های خوب(آن هم زیاد و در حد یک ضیافت)بسازند. یادشان نیست حسهای خوبش؟ یادش رفته وقتی نامزد بودند؟ اشکال ندارد،تابلو شد منظورم زن و شوهرها بود!
پی نوشت:یادم رفت این فضولی در کار بقیه را بگویم : چقدر بد است که بعضی از جفتها فراموش کرده اند برای همدیگر لحظه های خوب(آن هم زیاد و در حد یک ضیافت)بسازند. یادشان نیست حسهای خوبش؟ یادش رفته وقتی نامزد بودند؟ اشکال ندارد،تابلو شد منظورم زن و شوهرها بود!
۲ نظر:
گاهي مساله اينه كه تو مراحل مختلف از چيزياي متفاوتي لذت مي بري، يا حتي چيزي كه قبلاًلذت بخش بوده واست الان لوس و بي معنيه. گاهي بايد با هم جلو رفت و حواست به چرخشها باشه.
و همین بایدها لذت ها رو می گیرند وقتی در تو میلی به چرخش نیست.
ارسال یک نظر