۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

این مادرهای مهربان


 توی قطار از خواب که بیدار شدم،رفتم صبحانه بخورم.همه خواب بودند و بی سر وصدا بیرون رفته بودم.وقتی برگشتم ملافه ها و پتو ها جمع شده بود.فکر کنم کار زنی بود که همرا شوهرش در کوپه بود.به این فکر کردم چرا این کار را کرد؟شاید خواسته لطفی را جبران کند، دیشب رفتم و ملافه های همه را گرفتم و آوردم. ولی دوست دارم گیر دهم! همه ما نیاز داریم حس کنیم به یک دردی می خوریم! اولین سوالی که از خودم می پرسم همین است!تو به چه دردی می خوری؟چطور و به استناد چه قابلیتهایی سری در سرها در می آوری؟می توانم تصور کنم آدمهایی را که فکر می کنند باید به دیگران مهربانی کنند،دیگران را جمع و جور کنند تا یک جوری حضورشان در این دنیا معنی پیدا کند.وجود مادران این شکلی را فکر کنم همه قبول داشته باشند.شاید این مهربانی از دیدگاه دیگران شیرین و خواستنی به نظر آید ولی من با آن مشکل دارم.چرا باید آدمهایی بشویم که قابلیتهای شخصی و پرورش یافته نداریم،چرا نباید بهانه های عمیق تر و شخصی تری برای خودمان بسازیم که به آنجا برسیم که فقط با مهربانی کردن به دیگران و پرورش آدمهای سرویس گیرنده و وابسته معنی پیدا کنیم.طرفدار دو ویژگی ام!استقلال و خودخواهی!مهربانی در ساحت دیگری تعریف می شود.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

آدمهای زیادی توی موقعیتهای مختلف نظراتشون تغییر میکنه (من به این اعتقاد شدید دارم) همانطور که سالهاست آدمهای زیادی را شناخته ام که بنده وضعیت اکنون خود شده اند و فراتر از آن تمی توانند بیندیشند دنیا را با توجه به شرایطی که در آن لحظه دارند می بینند .(البته که آن حال هم جزی از کل زندگی است )

ناشناس گفت...

آدمهای زیادی توی موقعیتهای مختلف نظراتشون تغییر میکنه (من به این اعتقاد شدید دارم) همانطور که سالهاست آدمهای زیادی را شناخته ام که بنده وضعیت اکنون خود شده اند و فراتر از آن تمی توانند بیندیشند دنیا را با توجه به شرایطی که در آن لحظه دارند می بینند .(البته که آن حال هم جزی از کل زندگی است )

ناشناس گفت...

درست برعکس ون چیزی که نوشتی نه خودخواهی نه مستقل !بلکه بشدت این خصلت مهربانی و وابستگی در تو وجود داره و داری کتمانش میکنی!
یک حالت دیگه اینکه در بچگی بهت خیلی کم توجه شده! همینجوری روانشناسیم میگه!