امروز اولین روز کاری است و من با وارد شدن به همان محیط تکراری دلم گرفت.صدای تکرار می آمد.ترس برم داشت که زندگی دارد می گذرد و تلف می شود.ترسیدم که امسال حتی ننشسته ام برنامه ای برایش بریزم.برایم سوال بود چرا این کار را برعکس هر سال نکردم؟فکر کنم قضیه این است در خطوط کلی کارم رو به راه است.فقط لازم است امسال روتوشی روی آن انجام شد و احیانا جاهای خالی پر شوند،لازم است سستی ها و پرت ها حذف شوند و جدیت در هدفها جای آن را بگیرند.کلا قضیه این است از آنچه در پارسال انجام شد در مجموع راضی ام فقط مقداری وقت تلف کردم که باید جلویش گرفته شود.ترکیبی که بین کار و درس ارشد و ادبیات و تفریح برقرار کرده بودم مورد قبولم است و دنیای رابطه شخصی ام نیز شکل خوبی دارد.عشق زیبا ترین فرمش را دیده.در نهایت خود را روی سرپایینی یک تپه - نه خیلی رویایی و نه خیلی نا امید کننده - حس می کنم.تپه ای که این چند سال همه آشفتگی هایم برای بالا کشیدن خودم از آن بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر