۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

هندی ها

 در راه برگشت از اراکم.واگن ما و چند واگن دیگر از هندی ها موج می زند.از کلکته به تهران و از تهران به خرمشهر و از خرمشهر به کربلا.بوی تند ادویه در فضا پیچیده و از کنار مردهایشان که می گذری بوی تند ادویه(شاید فلفل) به مشام می رسید.زنها لباسهای رنگی رنگی با پارچه های ظاهرا ارزان قیمت پوشیده اند.بلند بلند حرف می زنند و یک کوپه دقیقا سر پر شده از وسائلشان.زنها از مردها جدا نشسته اند(زنها در یک کوپه و مردها در کوپه دیگر)حسهای جالبی در این برخورد فرهنگی دریافت می شود.مثلا دیشب دو جوان ایرانی با هم حرف می زدند که:توی اون کوپه اونطرفی چند دختر روسری هایشان را درآورده اند و دارند عکس می گیرند،هندی ها هم داشتند نگاهاشان می کردند.حالا چه فکری می کنند؟!رفتم از مهماندار ملافه بگیرم،  گفت:"یواشکی ببر،نمی خوام به اینها ملافه بدم!" به نظرم تمیز می آیند فقط فرهنگ متفاوتی دارند، شاید ریشهای بلند و چهره سوخته و روغنی شان حس بدی به ما می دهد.یا این بوی تند ادویه ای که دارند.
اطلاعات جدید گرفتم:یک ایرانی-هندی راهنمایشان است.هر کدام یک میلیون و صد پول داده اند برای این تور.
پی نوشت:این نوشته را دیروز صبح در قطار نوشتم.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

هنوز راه زیادی مونده تا یاد بگیریم چطور با فرهنگهای مختلف برخورد کنیم و این نگاه بالا و برتر رو نداشته باشیم.

ناشناس گفت...

سلام . ای کاش یه کم به فرهنگ خودمون هم نگاه کنیم
ای کاش یا بگیریم دوستی که چند مدت ازش خبری نداریم با یه اس ام اس یادی ازش کنیم .
فقط به دیگران و به فرهنگ دیگران نگاه نکنیم ای کاش یه کم به خودمون و رفتارمون هم توجه کنیم .
شاید منو فراموش کردی ولی من همیشه بیه یادتم

بهار ... گفت...

همدردیت منو کشته ...