۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

تايتانيك به نفع انسانيت،بر عليه عشق



مي دانم براي ديدن تايتانيك و حرف زدن در موردش كمي دير است اما بدتر از آن اين است كه تازه فهميدم بهترين فيلم آن سال شده بود.خواستم ببينم چه دارد.
اگر عشق آن چيزي است كه در فيلم ديديم وقتي كه جك از طبقه پايين رز را در طبقه بالا مي بيند و به او خيره مي شود و بعد او را چند روز با تجربه هايش همراه مي كند به نظرم اين عشق توان اين همه فداكاري را نداکاملاً مرتبرد.امروز به يك دوست گفتم كه عشق مال پيرهاست.منظورم اين بود كه عشقي كه همچين انتظاري از آن مي رود بايد از محك سالها و سالها محك بگذرد اما باور دارم آنچيزي كه مي تواند جك را در آن برهه كوتاه توانمند سازد تا به رز چنان فداكارانه و وسيع كمك كند و جان او را نجات بخشد انسانيت است،وجه متعالي انسانيت. كه در آدمهاي كمي انتظار آن را دارم.آدمهايي كه در لحظات سخت،لحظات واقعا سخت انسانيت و جوهره انساني شان گل مي كند و كاري را مي كنند كه با غريزه حفظ بقا مغايرت مطلق دارد.
من سناريو را اينطوري باور مي كنم كه جك انساني است كه اهل زندگي كردن است،اهل كامل و جوينده زندگي كردن.او ياد گرفته است كه در هر لحظه بهترين كار آن لحظه را انجام دهد.در لحظه اي كه شانس او را به تايتانيك مي رساند شانسش را امتحان مي كند.وقتي بايد بي خيال در طبقه پايين نقاشي كند همين كار را مي كند و لذت مي برد.وقتي دختر زيبا را مي بيند سعي مي كند او را به دست مي آورد و بهترين كيفيتهايي را كه مي تواند برايش فراهم مي كند.او به زندگي احترام مي گذارد و در تا آخرين لحظه سعي مي كند جان خود و رز هر دو را نجات دهد و الكي لوس بازي فداكارانه در نمي آورد اما اوج اين احترام وقتي است كه جانش را براي زنده ماندن انساني كه محبوبش است مي گذارد.
زندگي زيباست اين بي بازگشت....... آنقدر زيباست اين بي بازگشت كز برايش مي توان از جان گذشت.

و هنوز هم فكر مي كنم وسعت آن فداكاري نمي تواند از سر آن عشق كه در فيلم ديديم باشد.دوست دارم به جاي در خيال چنين عشق بزرگ و تخيلي و شبه حيواني رفتن فكر كنم چطور مي شود به كشف و گسترش چنين ويژگي انساني و فرا حيواني پرداخت.
و چقدر ناز بود آن صحنه اي كه رز نمي توانست داد بزند قايقي ها برگردند و با تمام وجود سوت زد.

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

اندر مصائب مادری



یک بدبختی بزرگ که اغلب پسرها در اثر آن بیچاره می شوند این است که زودتر از اینکه آماده باشند مادر خود را از دست می دهند،یا فکر می کنند از دست داده اند.یعنی اغلب فکر می کنند بزرگتر از آن هستند که به مادر نیاز داشته باشند اما در واقع فقط تناسب قدشان نسبت به مادر تغییر کرده است.اینطوری است دنبال زنی می گردند که مادر جدیدشان باشد.بدتر اینکه اگر آن زن به اندازه مادرشان فدایی زندگی آنها نباشد بدجور قاطی می کنند و شاکی می شوند.

اما خیلی از دخترها هم کمی زود نقش مادری را شروع می کنند و یادشان می رود که آدم اول جفت پیدا می کند وبعد از جفتش بچه دار می شود.این جور دختر خود را یک مرحله جلو می اندازند و شروع می کنند برای جفت خود مادری کردن و به همین راحتی به رابطه و فرد مقابل و زندگی گند می زنند.و اغلب زنها هم که بین بچه بزرگتر-جفتشان- و بچه کوچک تر-فرزند- به کوچکتری اهمیت می دهند و خیلی راحت بچه بزرگتر را سرخورده می کنند.