یکی از نشانه های جالب،قابل تامل و شایعی که در خودم و آدمهای اطرافم می بینم نوعی از مکانیزم تکذیب است.اینکه آدم با شکلی از تعصب به یک ایده و یا عملکرد بچسبد ولی در واقع نقطه مقابل آن را خواهان است. در واقع میزان تعصب یا جدیت او از میزان ترسش از روبرو شدن با آن چیز دیگر است.چند نمونه:
1.خب راستش گاهی به شکل وجودی بعضی از آدمها، علایقشان و نوع رابطه شان با هم بدجور حس بدی دارم. مثل کسانی که سریالهای خانوادگی را دنبال می کنند یا خانمهایی که شوهر خود را مجبور به کاری(خصوصا چیزی مثل بچه دار شدن) می کنند. به آدمهایی که مشغول بازی های کامپیوتری هستند. داشتم فکر می کردم شاید دلیل ریشه ای ترش این باشد که من دچار نوعی از حسودی هستم که چرا نمی توانم در درون دنیای آنها قرار بگیرم و جزیی از آن باشم و از آن لذت ببرم و به آن مشغول باشم.تمام آن حس بد در واقع از جدا افتادگی خودم است نه از نقد رفتار آنها.
2.چند روز پیش در یکی از آشنایان رفتار جالبی دیدم.در حین حرفها با نوعی از افتخار و تعصب از اینکه مجردها از رابطه جنسی محرومند و با تاهل این امکان کاملا در دسترس است(البته با جملاتی تقریبا غیر مستقیم) سخن گفت.بعدا به آن فکر کردم: می تواند ریشه همچین رفتاری این باشد که آن آدم در مورد تمام وضعیتی که در دنیای متاهلی در آن قرار گرفته دچار سردرگمی است و برای همین از بزرگترین دلیلی که برایش رابطه زناشویی را شروع کرده با حرارت دفاع می کند. حتی در کل می توان حدس زد در چنین موقعیتی آن دلیل اولیه حالا چندان معتبر نباشد اما دست آویز دیگری نیز حس نمی شود.
3.دوباره خودم، والبته خیلی ها، که در موقعیتی که در واقع کاملا آزاد هستند که خیلی کارها کنند،خود را مجبور به کار مشخصی می بینم.گاهی حس می کنم برایم در زندگی یک مسیر نجات بخش بیشتر نیست. آیا این راهی پنهان برای رهایی و غلبه بر تمام ترسهای روبرویی با آیندهء مبهم نیست؟
1.خب راستش گاهی به شکل وجودی بعضی از آدمها، علایقشان و نوع رابطه شان با هم بدجور حس بدی دارم. مثل کسانی که سریالهای خانوادگی را دنبال می کنند یا خانمهایی که شوهر خود را مجبور به کاری(خصوصا چیزی مثل بچه دار شدن) می کنند. به آدمهایی که مشغول بازی های کامپیوتری هستند. داشتم فکر می کردم شاید دلیل ریشه ای ترش این باشد که من دچار نوعی از حسودی هستم که چرا نمی توانم در درون دنیای آنها قرار بگیرم و جزیی از آن باشم و از آن لذت ببرم و به آن مشغول باشم.تمام آن حس بد در واقع از جدا افتادگی خودم است نه از نقد رفتار آنها.
2.چند روز پیش در یکی از آشنایان رفتار جالبی دیدم.در حین حرفها با نوعی از افتخار و تعصب از اینکه مجردها از رابطه جنسی محرومند و با تاهل این امکان کاملا در دسترس است(البته با جملاتی تقریبا غیر مستقیم) سخن گفت.بعدا به آن فکر کردم: می تواند ریشه همچین رفتاری این باشد که آن آدم در مورد تمام وضعیتی که در دنیای متاهلی در آن قرار گرفته دچار سردرگمی است و برای همین از بزرگترین دلیلی که برایش رابطه زناشویی را شروع کرده با حرارت دفاع می کند. حتی در کل می توان حدس زد در چنین موقعیتی آن دلیل اولیه حالا چندان معتبر نباشد اما دست آویز دیگری نیز حس نمی شود.
3.دوباره خودم، والبته خیلی ها، که در موقعیتی که در واقع کاملا آزاد هستند که خیلی کارها کنند،خود را مجبور به کار مشخصی می بینم.گاهی حس می کنم برایم در زندگی یک مسیر نجات بخش بیشتر نیست. آیا این راهی پنهان برای رهایی و غلبه بر تمام ترسهای روبرویی با آیندهء مبهم نیست؟
۱۵ نظر:
salam, age foozoole mahsoob nemishe, mishe beporsam manzooret az : {Yek masire nejat bakhsh toye zendegit } chiye ? Har che fekr kardam ,nashod.!
salam, age foozoole mahsoob nemishe, mishe beporsam manzooret az : {Yek masire nejat bakhsh toye zendegit } chiye ? Har che fekr kardam ,nashod.!
منظورم بیشتر راهی بود که فکر می کنم منو به آرامش یا عاقبت بخیری(به خیال خودم)می رسونه
Tarife rahe nejat bakhsh ro midoonam, mikhastam bebinam rahe be aramash residan ya aghebat be khair shodan az nazare to kodoome. ? Mikham ziyad beporsam vali nemishe.
Tarife rahe nejat bakhsh ro midoonam, mikhastam bebinam rahe be aramash residan ya aghebat be khair shodan az nazare to kodoome. ? Mikham ziyad beporsam vali nemishe.
har chand ,in ja, jaye ziyad porsidan o ziyad javab dadan nest.
خب واقعیتش این موضوع از سوالات همیشگی منه و هر چند وقت ایده تازه ای در موردش دارم.آی دی مسنجرم رو نوشتم اگه دوست داشتی اد کن با هم بیشتر حرف بزنیم.
dar avalin forsat ke BETOONAM in kar ro mikonam. Hatman.vali in ye zare az nazare man negaran konandast , Ke har az gaahi nazaret taaze mishe. Age dar hali ke darim modam ide hamoon ro avaz mikonim, vaghtemoon tamoom beshe, che? {j.sabz}
دوست ندارم ترسی از این موضوع داشته باشم.برای من یک جور بهبوده.واقعیتش اینه که بسیاری از ما از تغییر دادن خودمون می ترسیم و این دقیقا مساوی تهجره با همه عواقبش.
TAHAJOR! mer30. Ta hala be in fekr nakarde boodam.in bahs tamoom shodani nest. Hamin ja jamesh mikonam. AMA hanooz bahat kar daram. Koli soal daram ke beporsam.
با این قیافه کسی بهت زن نمیده زیادی فکرشو نکن
نا شناس حرفت می تونه کاملا درست باشه چون تا حالا که همینطوری بوده!:d ;)
ba ejazeye amir askari. Nashenase aziz, ba hameye ehterami ke baraye ensan ha ghaelam, bayad begam: ta hala khodet o too Aeene didi, ke be amir askari gir midi.!
هیچ کی با هیچ کی دعوا نکنه.با این حرفها نه کمی خوش قیافه تر میشم نه بدقیافه تر.فقط امروز برم آرایشگاه شاید کمکی بکنه...;p
badam nemiyad natijeye tekan dahandeye!!! arayesh gah raftane aghayoon ro bebinam. Khoobe ke adam be zaher berese, ama afkare to ,baraye mane ke nemibinamet jazzaab tare.
ارسال یک نظر