۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

عبور از هفت هزار

چند روزی است تعداد لغاتی که با نرم افزار لایتنر حفظ کرده ام از 7000 گذشته است.چند قابلیت جدید به آن افزوده ام.می توانید برای کلمات تصویر قرار دهید یا می توانید نوع کلمه را مشخص کنید و بر اساس نوع آن گزینه ها چیده شود.این روزها شک ندارم باید برای زنده بودن در شهر جهان امروز زبان انگلیسی را در حد خوب و عالی دانست.

نرم افزار لایتنر حفظ کردن لغات

دو فیلم خوب در دایره ایرانی

1.این روزها برای کسانی که سینمای مهرجویی را دوست دارند یک هدیه نو مهیا است."طهران تهران" فیلمی است که مهرجویی می تواند آنچه را بلد است در آن خوب به نمایش بگذارد.او در پشت ظاهر یک فیلم آسان حرفهایش را زده است.مهرجویی فلسفه خوانده و به دنبال آموختن زندگی است.هر دو را می توان در این فیلم دید.مهرجویی دوستان! حتما باید این فیلم را ببینید. فقط خواستم از ایده خودم در مورد این فیلم بگویم.شاید چیزی حدود 20 دقیقه از فیلم در مجموعه کاخهای تهران می گذرد.به نظرم مهرجویی بسیار هوشمندانه در این دقایق و در موقعیت های مختلف رابطه مردم و حکومت را از گذر تاریخ بیان می کند.این ایده برای کسانی که می گویند مهرجویی بدون توجه به اتفاقات روز فیلم خودش را ساخته جالب خواهد بود. پیشنهاد می کنم به این چند صحنه فکر کنید:
1.نشستن زن مسن روی صندلی لق تاریخی
2.عکس شاه روی تابلو ها
3.دویدن آزادانه بچه ها در صحن کاخ
4.ماجرای گم شدن بچه ها برای دستشویی در کاخ
5.ساعت خوابیده در کاخ


2.سینمای دنیا پر از فیلمهایی با ایده خلاقانه است که به درخشانی ایده اش لبخند می زنید و بعد شروع می کنید به دیدن نحوه پیاده سازی ایده.سینمای ما از این فیلمها جدا کم دارد."هیچ" یکی از آن معدود فیلمهاست.ایده درخشان آن را لو نمی دهم.اجرای ایده تقریبا خوب انجام شده است.شروع روایت و گسترش روایت خوب انجام شده است. بستن روایت هم نقطه واقع بینانه ای دارد اما ریتم درستی ندارد و نقطه تمرکز در آن گم شده است.به نظرم فیلم "هیچ" هم از آنهایی است که نباید آن را از دست داد.کاهانی دیروز با فیلم "بیست" و امروز با فیلم "هیچ" نشان داده است که طبقه ضعیف را تا حدودی می شناسند و حرفهای فراترش را می تواند از طریق آنها بزند.ایده خودم برای فیلم هیچ ایده نقد طبقاتی است. در این فیلم به نقد دردهای طبقه ضعیف پرداخته شده و بی رحمانه تیغ نقد بر آنها زده شده بدون دلسوزی های بیمزه.

خوشگلها

خوشگلی که مدتهاست با او حرفی ندارم در جمع دوستانش در بین حرفها می گوید "خوشگلا باید هم بد اخلاق باشند!"امروز با اطمینان و از سر تجربه می توانم بگویم اگر خوشگل ِ مهربان و شیرینی کنارت باشد ارزشش را دارد هر کاری برایش بکنی،اصلا دلت می خواهد و فریاد می زند تا می توانی برای او باشی و راه دیگری برایت نمی گذارد. گاهی چقدر وحشتناک یک ایده،یک جمله آدمی را بیچاره می کند...

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

سهم هر چیز در زندگی

دیروز داشتم به این فکر می کردم زندگی ام را چه چیزهایی پر کرده است و هر کدام چقدر از زندگی ام را گرفته.ایده ای به ذهنم رسید و به خودم یک ساعت وقت دادم تا آن را پیاده سازی کنم.صفحه اکسلی برنامه ریزی شده است که در آن می توانید با رنگها حجم هر بخش از زندگی خود-کارهایی که انجام می دهید- را مشخص کنید و با زدن دکمه محاسبه ببینید از یک مجموع-مثلا مجموع ساعات هفته یا روز یا ماه- چقدر باید به آن اختصاص دهید.امروز داشتم نتایج آن را مرور می کردم.اولا باعث شد مجبور شوم کارها را دقیقا مشخص کنم.دوما با دیدن نمای گرافیکی زندگی ام اصلاحاتی روی میزانهای هر کدام که لازم بود انجام دادم و در نتیجه باید در برنامه ام زمان به دست آمده را به آنها اختصاص دهم.فکر می کنم کار مفید و یا حداقل جالبی است.(برای استفاده از برنامه نوشته شده در اکسل باید در قسمت  Security به ماکروها اجازه اجرا داد.)
 لینک دانلود فایل اکسل

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

یک مرور کاملا شخصی بر88 -89

امروز اولین روز کاری است و من با وارد شدن به همان محیط تکراری دلم گرفت.صدای تکرار می آمد.ترس برم داشت که زندگی دارد می گذرد و تلف می شود.ترسیدم که امسال حتی ننشسته ام برنامه ای برایش بریزم.برایم سوال بود چرا این کار را برعکس هر سال نکردم؟فکر کنم قضیه این است در خطوط کلی کارم رو به راه است.فقط لازم است امسال روتوشی روی آن انجام شد و احیانا جاهای خالی پر شوند،لازم است سستی ها و پرت ها حذف شوند و جدیت در هدفها جای آن را بگیرند.کلا قضیه این است از آنچه در پارسال انجام شد در مجموع راضی ام فقط مقداری وقت تلف کردم که باید جلویش گرفته شود.ترکیبی که بین کار و درس ارشد و ادبیات و تفریح برقرار کرده بودم مورد قبولم است و دنیای رابطه شخصی ام نیز شکل خوبی دارد.عشق زیبا ترین فرمش را دیده.در نهایت خود را روی سرپایینی یک تپه - نه خیلی رویایی و نه خیلی نا امید کننده - حس می کنم.تپه ای که این چند سال همه آشفتگی هایم برای بالا کشیدن خودم از آن بود.

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

آخرین حرف 88

نوروز 89 آمده است.این عدد تقارن خاصی برایم دارد. در آخرین ساعت سال 59 به دنیا آمده ام.امسال در آستانه ورود به سی سالگی نوروز متفاوتی را پشت سر می گذارم.خوب یادم هست هر سال(لاقل این سالهای اخیر) همین لحظات-دو سه ساعت مانده به سال تحویل-چقدر دلشوره داشتم.احساس می کردم گم شده ام یا در گردابی افتاده ام.اما حالا، در آستانه اضافه شدن 3 رقم به دهگان عمرم آرامم و فکر میکنم در جریان پیوسته زمان شناورم.روزهای خوبی پشت سر گذاشته ام و روزهای خوبی احتمالا در انتظارم است.کاستی ها جزیی از ماهیت دنیا است و مشکلات طعم دهنده لحظه های خوبند.در کل مزخرف برای گفتن زیاد است به جایش باید تا می توان حالش را برد از این دنیای درهم!

آخر حرف اینکه آروزها دارم تو دوستی که گاه و بیگاه اینجا را می خوانی سالی پر از کامیابی و خوش حالی در پیش داشته باشی.پر از لحظه های عمیق و جاودانه.شاد باشی و پیروز.

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

تفاوتها

1.دوستی دارم که انتخاب کرده کار نکند و خانه نشین باشد و به کار مورد علاقه اش-که شاید درآمد مالی چندانی در آن نباشد- بچسبد.
2.دوست دیگری دارم که همکارم در شرکت است.امروز می گفت که هزینه خرید عیدش حدود بیست هزار تومان از بقیه بیشتر بوده و دلیلش این بوده که شرکت به کسانی که رتبه شغلی ده به بالا دارند مبلغ بیشتری هزینه خرید عید می دهد. او تنها کسی است که در مجموعه ما موفق شده به رتبه ده برسد.
3.راستش ایده تکراری برای فکر کردن است.واقعیت زندگی این است که باید هر کسی پیش خودش تصمیم بگیرد زندگی اش چه کیفیتی داشته باشد.اینکه آن دوستت اینطور است و این یکی اینطور ربطی به تو ندارد.می توانی آنها را نگاه کنی اما باید در نهایت انتخاب خودت را داشته باشی.وقتی دوستم این را به من گفت من حتی یادم نمی آمد رتبه ام در شرکت چیست.مسیر و برنامه های خودم را انتخاب کرده ام.اما راستش برای چند دقیقه ای در فکر رفتم.به هر حال او مزیتی به دست آورده بود.داشتم باز هم فکر می کردم چقدر سخت است از مقایسه رها شوی.چقدر سخت است زندگی خودت را داشته باشی.دنبال چیزهایی که خود خودت دوست داری و حالش را ببری.ولی راه همین است.

در بستر تنهایی، بیماری

1.دارم کتاب وداع با اسلحه همینگوی رو می خونم.
2.پریشب تب و لرز شدیدی داشتم به علاوه سردرد و احساس خفگی در گلو.
1-1.جایی از داستان هست که پرستار بیمارستان که دوست دختر قهرمان داستان هم هست بهش میگه امشب تو منو نمی خوای.پسره اصرار می کنه که نه امشب هم می خوامت!دختره میگه نه!امشب وقتی تو رو عمل کنن  و به هوش بیای منو نمی خوای.وقتی قهرمان داستان به هوش میاد با خودش فکر می کنه حتی نمی تونه دستش رو تکون بده و اصلا براش فرقی نمی کنه کدوم پرستار امشب شبکار باشه.
2-2.عشق،رابطه های انسانی،تمدن،تکنولوژی.گاهی هست که هیچی رو کنار خودت نمی بینی.بی نهایت تنهایی و دوست داری تنها بمونی.دوست داری فقط لحظه ها بگذرن تا یک دوره جدید شروع بشه.دوست داری فقط هر چه زودتر خوب بشی.

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

از جای دیگر....*
گروهی از پزشکان آمریکایی، ادبیات را که شارح دردها، دشواری‌ها، موقعیت‌های دارماتیک و شخصیت‌های متفاوت و پیچیده انسان‌ها هستند، علاج این خلأ می‌دانند. به خصوص وقتی به ژانری از ادبیات تمرکز شود که در آن داستان بیماران و پزشکان توصیف شده باشد، یعنی فصل مشترک ادبیات و پزشکی.

این پزشکان نشست‌های ادبی ماهانه در قالب باشگاه‌های کتاب دارند و در این نشست‌های در مورد آثار ادبی که زمینه‌ مرتبط با پزشکی دارند، بحث می‌کنند. آنها باور دارند که دوره‌های آموزشی آشنایی با انسانیت و نوع‌دوستی باید به دانشکده‌های پزشکی راه یابند.

http://1pezeshk.com/archives/2010/03/book-clubs-for-doctors.html

هلن افشار، داستان زندگی دختر کوروش را در رمانی با نام «آتوسا دختر کوروش بزرگ» نوشته که با وجود قیمت بالا، بعد از چندماه، تجدید چاپ شده است.

http://www.khabaronline.ir/news-49217.aspx

زنان حدودا نیمی از شاغلین آمریکا (۴۶٫۶ درصد) را تشکیل می دهند. ولی در مشاغل مربوط به IT این درصد ناامید کننده است و حتی درصد اشتغال زنان در فناوری اطلاعات رو به افت می باشد. پروفسور آرمسترانگ از دانشگاه آرکانزاس که به همراه همکارانش در این مورد تحقیق کرده اند، می گوید: “بروز بودن مهارت، اصل شماره یک در فناوری اطلاعات است” وی اخیرا مطالعه ای در مورد برخی از واقعیت های زندگی زنان که باعث شده است در این زمینه از مردان عقب بیفتند، داشته است.

http://zahra-hb.com/1388/12/why-women-leave-it/



* از جای دیگر مطالبی هستند که در وب می خوانم و مفید به نظرم می رسند.


روزنگار*:

زني از همسرش به دليل داشتن رابطه جنسي با يک زن غريبه در يک بازي آن لاين جدا شد...!
ایجاد 2 دانشگاه تک جنسیتی در تهران
باراک اوباما پول جایزه نوبل را به سازمانهای خیریه بخشید
تلویزیون‌های سه‌بعدی، پدیده داغ سال 2010




*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

ستاره هایی اطراف یک ماه

چند روز پیش با دوستم رفته بودیم رستورانی.در راستای دید من،چند میز آن ور تر دختری نشسته بود با قیافه خاص.چشها، فرم صورتش و خنده اش دلنشین بود.با دوستم در موردش حرف زدیم و حرفهایمان کشید به حاشیه هایی.دوستم بلند شد و کمی آنطرف تر نشست تا در راستای نگاه من به آن دختر نباشد.بهانه ای شد برای فکر کردن.گاه آدمهایی را می بینیم که برای لحظه های کوتاه برایمان خاص می شوند.مثل طرح لبخند فروشنده ای یا نگاه رهگذری یا نوع راه رفتن یک همسایه.شاید حس کنیم دوست داشتنی اند یا جالب.لحظه های دیدار کوتاه است اما در ذهن ما شاید پر رنگ و عمیق باشند.چیزی که الان می خواستم بگویم این بود که از این تجربه های کوتاه در زندگی شاید زیاد پیش بیاید اما اینکه کسی در زندگی ات باشد که به تناوب و در لحظه های مختلف با او حس خوب و عالی داشته باشی،مدام حس کنی این از آن لحظه هایی است که در زندگی ات تکرار نخواهد شد،این از آن قله های تجربه انسانی است،این از آن تجربه هایی است که انسانهای کمتری- خصوصا در این روزگار و این اطراف- آن را تجربه می کنند همه و همه چیز دیگری است.چقدر راحت می شود به آن آدمهای لحظه ای که در نظرت زیبا به نظر می رسند لبخند زد و از آنها عبور کرد وقتی به عالی بودن و به جا بودن تجربه ای که می گذرانی ایمان داشته باشی.

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

ترانه های هم زبان

الان جرقه ای به ذهنم رسید.داشتم به این فکر می کردم چرا اغلب اصرار دارم به ترانه هایی با زبان فارسی گوش دهم.به ذهنم رسید شاید برای این است که اغلب تنها هستم و دوست دارم به ترانه هایی با زبان خودم گوش دهم انگار که یک همزبان با من حرف می زند.اینطوری یک تسلی بی خطر برای تنهایی ام پیدا می کنم چون  تنهایی ام را به خودی خود دوست دارم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

ژاکت چاووشی

تا حالا گفته ام که صدای محسن چاووشی را دوست دارم؟این روزها آلبوم تازه چاووشی ژاکت آمده است.راستش روزهای اول از اغلبشان سخت بود لذت ببرم.این محسن چاووشی تنش می خارد برای اینکه دوستداران صدایش را شوکه کند(این روزها نوشتن انگلیسی را تمرین می کنم،حس می کنم در فارسی نوشتن هم دچار یک جور کندی و وسواس شده ام)من از این کارش هم خوشم می آید.خلاصه اینکه ترانه هایش همه غریبه بودند با آن چیزی که از چاووشی می شناسیم.اولی یک ترانه بندری شاد است که اولین باری که داشتم گوش می دادم ناخودآگاه لبخند به لبم آمد و شگفت زده شدم.حالا تقریبا از همه لذت می برم(به غیر از یکی دو تا که آنها را پاک می کنیم،خدا که نیست،چاووشی است!).این هم ادای دین به صدای چاووشی،صدایی که دوستش دارم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه



روزنگار*:

خداحافظی برنامه کودک از شبکه اول سیما!
جعفر پناهی و پانزده تن از مهمانان اش دستگیر شدند
توقیف روزنامه اعتماد و دو نشریه دیگر در ایران

*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.