۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

تنوع در گیجی



باز دوباره گیج شدم:


1.این چند روزه به این فکر می کنم که آدمهایی که از تکرار فرار می کنند یا می نالند احتمالا در راه خود نهادینه نشده اند یا آن را پیدا نکرده اند.خودم گاهی از تکرار دلم می گیرد و گاه از اینکه می دانم باید آرام و پیوسته در طی سالها هوشیارانه و با بهبود مدام به سمت شکل وجودی آرمانی خودم که "اندیشی بودن" است گام بردارم آرامش می یابم و حسی خوبی پیدا می کنم.این روزها برعکس همیشه که تا از تکرار خسته می شدم دنبال یک کار جدید می گشتم دارم تلاش می کنم مقاومت کنم و طبق برنامه و هدف جلو بروم و الکی نزنم جاده خاکی!


2.از آنجایی که اغلب من وقتی حال خوبی دارم اینجا چیزی نمی نویسم می توان نتیجه گرفت این روزها اغلب حالم خوب است!هوا خوب شده و لحظه هایی که من در یک آن احساس خوشبختی می کنم-نمی دانم این لحظه های خاص را حس کرده اید یا نه- زیاد شده اند.(در ضمن می شود نتیجه گرفت دقیقا همین الان که در حال نوشتنم پس زیاد حالم خوش نیست.شاید دلیلش را در آیتم های بعدی کشف کردم)


3.این روزها تنها نیستم و قلمرو کوچک اتاقم در اختیارم نیست کاملا،مهمان دارم.همین یک دلیل کافی است که حال خوشی نداشته باشم یا لاقل تمرکز فکری نداشته باشم.


4.از چیزی که بدم می آید انتظار است و این روزها منتظرم تا به خانه جدید منتقل شوم و این یکی هم تمرکزم را می گیرد.


5.تا همین جا نتیجه گرفتم حالم بد نیست فقط تمرکز ندارم.شاید برای همین است این روزها نمی توانم داستان یا چیز درست حسابی بنویسم.خودمانیم!این تمرکز نداشتن هم بدجور آدم را به هم می ریزد!


6.باز به همان دلیل که به خاطر مهمانم تمرکز ندارم دو شب اخیر خواستم دو فیلم سبک نگاه کنم برای همین به سراغ فیلم های چارلی چاپلین رفتم.در ابتدا بگویم لعنت به سانسور کنندگان که چه نازی هایی را از اینها گرفته بودند.آن صحنه ناز وکاملا انسانی که چارلی دست معشوقش را با شرم می بوسد چه اشکالی داشته که تا حالا نشانش نداده اند!وقتی فیلمها را می دیدم و صدای خنده خودم را می شنیدم حس خوبی پیدا کردم از اینکه می توانم در تنهایی مثل یک بچه بلند بلند به فیلمهایی که صد بار دیدمشان بخندم!


۲ نظر:

ناشناس گفت...

به نظرم اشکال ما این جاست که تکرار ور وزمرگی را نفی می کنیم، کاش متوجه باشیم که تکرار هم بخشی از زندگی است...

ناشناس گفت...

salam!age zahmati nis ba man link shin!:D