۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

استراحتهای عملی

1.چند وقت پیش یک دوستی می گفت گاهی لازمه آدم توی رابطه هاش استراحت کنه.فاصله بگیره و بعد دوباره شروع کنه.اون روزها حرفش رو شنیدم ولی عمل نکردم چون به روابطم و حسهایی که داشتم نیاز داشتم و شاید داشتم توشون نفس می کشیدم و زندگی می کردم.خلاصه به هر دلیل آماده نبودم.ولی این روزها حس می کنم از آدمها فاصله گرفته ام تا استراحت کنم و بعدش با حس جدید و شاید بهتری نزدیک بشم.نمی دونم چرا اینطوری شدم ولی این روزها حس می کنم شوق در وجودم کم شده.یه جور حس پاییزی و نیمه سرد دارم.شاید در انتظار یک زمستان سرد، شایدم یک بهار.
2.این روزها فکر می کنم شاید فقط اون چیزی مال ماست که داریم بهش عمل می کنیم.قرار بود از این هفته واسه کنکور درس بخونم ولی هنوز شروع نشده درست حسابی.داشتم فکر می کردم اگه برام اهمیت اساسی داشت حتما خیلی بیشتر از این جدی می گرفتم.راستش این روزها به وجود داشتن اراده در وجودم و شاید وجود اغلب آدمها شک دارم.در واقع ما فقط کاری رو می کنیم که برامون اهمیت حیاتی داره.کارهایی که فکر می کنیم اگه نکنیم بیچاره میشیم یا آسمون به زمین می یاد و یا هیچ خواهیم شد.لاقل در مورد کارهای بزرگ و سخت اینطوریه و اینکه حالا چطوری به این فکر رسیدیم مهم نیست.در مورد الان ِمنم اشکال اینه که همینطوری که هست زندگی همچین بد نیست و مسیرهای خوبی موازی ادامه تحصیل برای خودم در نظر دارم.مسئله تمرکز و فراغت انجام کار هم هست.تا زمانی که روزی 10 ساعت سرکارم کاری مثل درس خوندن سخته.و منم هیچ وقت به خودم سختی نداده ام.
3."مردی که گورش گم شد" نوشته خیاوی رو خوندم.خوب بود.خیلی جاها سعی کرده بود از زبان یک کودک یا "کودک ذهن" بنویسه.تلاش خلاقانه ای بود.استاد این کار سالینجره و مقایسه این دو تا، هنر سالینجر رو بیشتر نشون میداد.
4.کتاب "جاودانگی" کوندار رو می خونم و کمی جو گیر شدم.آدمها رو دقیق تر نگاه می کنم تا صدای کوندرا رو توی رفتارهاشون بشنوم.
5.به سفر نیاز داشتم و رفتم.

هیچ نظری موجود نیست: