۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

فقط بايد ديد


مي خواستم از اين بنويسم كه حالم به هم خورد از نمايش مسخره اي كه ظهر در تلوزيون پخش شد و پرت كردن كفش به يك نفر رو جشن گرفته بودند و نمايش اون همه بلاهت.مي خواستم بنويسم از امشب كه صداي انفجارهايي ميومد و بالاخره يادم اومد صداي جشني است كه ما مردمي كه بايد توش شركت كنيم توي خونه هامون نشستيم و بيشتر برامون شبيه انفجارهايي در يك جاي دوره و صداي دزدگير ماشين ها كه مدام بلند ميشه و اينكه گاهي يك جشن هم شكل تهديد داره.مي خواستم بنويسم از چيزهايي كه ديروز از دوستي شنيدم و دلم سوخت براي فعالان فرهنگ در جز ترين لايه هاش كه قرباني مذهبي سازي سطحي سياست فرهنگي كشور و مديرانش شده اند.ولي دوست ندارم در مورد هيچ كدوم بنويسم.دوست دارم در مورد برفي بنويسم كه امروز اومد.بابا مي گفت كه زمين گرمه و روي زمين نمي نشينه ولي الان كه از پنجره بيرون رو نگاه كردم بعضي جاها سفيده شده بود.شايد تا صبح همه جا سفيد بشه.كي ديروز فكرش رو مي كرد كه به اين زودي همه جا سفيد بشه.شايدم فردا باز دوباره برفها آب بشن و سياهي زمين پيدا بشه ولي همين الان كه از پنجره بيرون رو نگاه مي كنم زيباست.زمين و آسمان زيباست و آرام.هيچ كس نمي تونه با اين زيبايي بجنگه يا مخفي اش كنه.فقط بايد ديد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

سلام دوست خوب قدیمی!
تو که وجودت پر از این همه حس های قشنگ و دوست داشتنیه، حیف نیست توی این بی حسی که این همه کسلت می کنه غرق شی؟
راستی خونه ی نو مبارک!

ناشناس گفت...

واسا منم بیار رفیق . زیاد . زیاد . برف . برف.

ناشناس گفت...

سلام قلم روانی دارید در ضمن موجز و نغز نوشتن شما در خور تحسین است. موفق باشید