۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

در گوشم زمزمه کنید:"خودت چی فکر می کنی؟"


دیشب نیوه مانگ را تمام کردم.فیلمی در باره یک گروه موسیقی کردی که دور هم جمع می شوند و می روند که برای کردستان عراق ِ بدون صدام کنسرت اجرا کنند.از خوشگلی گلشیفته که بگذریم نیمه اولش ناز بود و نیمه دومش را دوست نداشتم.نیمه اول پر بود از ایده های خوب برای نمایش دادن،آدمهایی که با ظرافت معرفی می شدند و ورود سریع آدمها به جریان فیلم.اما نیمه دوم ظاهرا همه یادشان افتاد فیلم جشنواره ای نشده یا حرفی نزده که لایق توجهی در خور باشد.
از اینکه یک فیلم یا کتاب به عنوان رسانه پیغامش را توی سر آدم بکوبد خوشم نمی آید.هر چقدر هم این پیام سخت،بدیع،لطیف،مهم باشد فرقی نمی کند.رسوا ترین کننده این کار که تلوزیون خودمان است که دیگر حتی لایق حرف زدن نیست.از تلوزیون که بگذریم چند روز پیش فیلمی دیدم که در هر قدم از فیلم که قهرمان یهودی اش نجات می یافت با خود می گفتی:"آخیش خوب شد اسرائیل ساخته شد" چون اول فیلم قهرمان یهودی را نشان داده بود که در اسرائیل با لبخندی روی لب مشغول تدریس است و در تمام طول فیلم داشت سخت ترین بلاها در جنگ جهانی دوم سرش می آمد.این فیلم نیوه مانگ هم در نیمه دوم این را در سرمان کوبید که:"عجب کار مزخرفی کردند کسانی که نمی گذارند زنها بخوانند" حالا من هم قبول دارم کار مزخرف و ابلهانه ای کردند ولی دلیل نمی شود اینطوری به آدم این را بگویید!یک چیز دیگر هم هست که آزارم می دهد و آن اینکه؟آن اینکه؟-این قسمت را چند ساعت بعد دارم می نویسم-ها! اینکه در فیلم یک آدم بد وجود داشته باشد.آدم حس می کند دارد برنامه کودک نگاه می کند.در مقابل از فیلمهایی لذت می برم که صمیمانه همه آدمها-چه ضعیف و چه قوی- را معرفی می کند و آدم حس می کند که در گوشش زمزمه می کنند "خودت چی فکر می کنی؟خودت چی فکر می کنی؟"

هیچ نظری موجود نیست: