۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

گم شدن در شلوغی


از اینکه آدم سر به هوایی هستم شاکی ام،از اینکه در بعضی موقعیتها آدم بی دقتی هستم شاکی ام.
تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام.... چشمام رو سرزنش نکن از پسشون بر نمیام.
از این می ترسم که کارهایی کنم که تبعاتشان را پیش بینی نکرده ام.فکر کنم مشکل از وقتی شروع شده که بیشتر عمل کننده شده ام.
اون همه که دلم برات به آب و آ تیش زده بود حتم اگه سنگم بودی دلت به رحم اومده بود.
وقتی آدم یک گوشه بنشیند و صدایی ازش در نیاید،با دیگران ارتباط برقرار نکند و در جمع ها یک آدم فعال نباشد مشکلی نیست،کسی چیزی نمی بیند اما وقتی به همه اینها وارد شدی دردسرها شروع می شود.خودت را نشان می دهی و من یکی می دانم پر از گند زدن هستم.
پسند من تو هستی که این همه بخت من سیاهست دلبر خود پسند من قله خوشبختی کجاست؟
این محسن چاووشی هم ولم نمی کند،هر چند وقت دلم برایش تنگ می شود و دوباره پرتم می کند به ته دلتنگی.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام.خواستم احوالي بپرسم ديدم از خودت هم شاکي هستي!!!