1.گاهی حس می کنی این زندگی عجب طول کشیده.گاهی حس خوبی داری به این زندگی و خوشحالی ولی فکر می کنی عجب طول کشیده.گاهی هست که چیز چندان بدی در زندگی ات نیست اما خسته ای.برای من این وقتها همان موقعی است که باید یکی دو هفته ای بروم سفر.باید جای دیگری باشم.
2.کسی در چشمان خندانم نگاه می کند و می پرسد چطور می توانی "خوش حال" باشی؟یکی می آید و می گوید پشت همه حرفهایت دلتنگی هست.راستش فکر می کنم آدمهای اطرافم چهره های ترسناکی دارند که به سمتم می آیند تا مرا شبیه خود کنند.تازه با این فرض که هنوز شبیه آنها نشده ام یا بدتر از آنها نباشم.با این فرض که از اول هم شبیه بقیه نبوده ام.چه فرض همه گیری!
3.الان داشتم فکر می کردم راه چاره چیست و فکر کردم دلم می خواهد تنها تر باشم.چه اشکال دارد آدمهایی که آزارم می دهند را کلا نبینم؟یکی قبلا هشدار داده بود تنها شدن یک سراشیبی است.بیشتر فرو می روی و خواسته بود مرا بترساند.خواسته بود مرا بترساند که تو هم بیا مثل ما تنها نباش. بیا و خودت را پرت کن در جمع دیگران. یاد آن صحنه فیلمی افتادم که دیروز دیدم، دو مرد مدام مشروب می دادند بالا و کنار هم نشسته بودند توی ماشین، به هر بهانه الکی می خندیدند و ماشین جلو می رفت. مشروب تمام شد و باید چهره شان را می دیدی!
4.خوب شد این مقاله پل استر را خواندم.لاقل می توانم گوشه ذهنم داشته باشم آن یکی راه نجات هست و می توانم منتظرش باشم. "اختراع انزوا" اسمش بود. هر که دوست داشته باشد می رود می خواند. شاید هم تقصیر خودش باشد. که گفته اند "خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست..."
2.کسی در چشمان خندانم نگاه می کند و می پرسد چطور می توانی "خوش حال" باشی؟یکی می آید و می گوید پشت همه حرفهایت دلتنگی هست.راستش فکر می کنم آدمهای اطرافم چهره های ترسناکی دارند که به سمتم می آیند تا مرا شبیه خود کنند.تازه با این فرض که هنوز شبیه آنها نشده ام یا بدتر از آنها نباشم.با این فرض که از اول هم شبیه بقیه نبوده ام.چه فرض همه گیری!
3.الان داشتم فکر می کردم راه چاره چیست و فکر کردم دلم می خواهد تنها تر باشم.چه اشکال دارد آدمهایی که آزارم می دهند را کلا نبینم؟یکی قبلا هشدار داده بود تنها شدن یک سراشیبی است.بیشتر فرو می روی و خواسته بود مرا بترساند.خواسته بود مرا بترساند که تو هم بیا مثل ما تنها نباش. بیا و خودت را پرت کن در جمع دیگران. یاد آن صحنه فیلمی افتادم که دیروز دیدم، دو مرد مدام مشروب می دادند بالا و کنار هم نشسته بودند توی ماشین، به هر بهانه الکی می خندیدند و ماشین جلو می رفت. مشروب تمام شد و باید چهره شان را می دیدی!
4.خوب شد این مقاله پل استر را خواندم.لاقل می توانم گوشه ذهنم داشته باشم آن یکی راه نجات هست و می توانم منتظرش باشم. "اختراع انزوا" اسمش بود. هر که دوست داشته باشد می رود می خواند. شاید هم تقصیر خودش باشد. که گفته اند "خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست..."
5.چه با حال. از چه حالی شروع کردم این نوشته را و به چه حالی رسیدم حالا. چه باحال که می شود زندگی را به آن آرامی و خوبی یا به این سنگینی و تلخی دید.
۳ نظر:
amir askariye aziz, salam. akse zibaaye bood,ye jooraaye az forme negaahet mishe hes kard ke nesbat be zamaane akse ghabl,bozorg tar shodi.midoone amir, khaste shodan az Adam haaye doro bar va faasele gereftan azashoon ro man tajrobe kerdam.mitarsam begam, ama baayad begam in ehsaas be khodam ham seraayat kard. va alan bazi vaght haa az khodamam khaste misham.va in hese zesht bazi vaght haa tamaame vojoodam ro khaakestari mikone.
ولی من فکر می کنم آخر آخرش باید اینطوری بود:
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست.
اونطوری خودتم بیشتر دوست داری.
raast migi amir askari.chand maahi bood ke az baalaa be khodam o zendegim negaah nakarde boodam.in range khaakestari vaghti miyaad ke ghargh misham dar sathe zamin va moshkelaatesh.
ارسال یک نظر