چند وقت پیش دوستی می گفت چقدر خوب است که تو هنوز در همان حال و هوای دانشگاهی، ما درگیر زندگی شده ایم و وقتی برای این کارها نداریم.نمی دانم منظورش دقیقا برای چه کاری بود ولی یاد مادرم افتادم، بیشتر از چهل سال سن داشت و پنج بچه اطرافش را گرفته بودند، برای خودش همیشه پروژه ای تعریف می کرد، یک پروژه ذوقی و شخصی، یک کوبلن بزرگتر، یک گلدوزی یا بافتنی، حتی یک بار نوشتن خاطرات و داستان زندگی اش. داشتم فکر می کردم چه شده که اینطور خودمان را در بند کلیشه های زندگی کرده ایم؟ چه شده که از ایجاد تغییرات شخصی و خلاقیت و کار ذوقی کردن برای خود فراری هستیم؟ چرا اصرار داریم زندگی خود را وارد یک فرم تکراری و ملال انگیز کنیم؟چه شده؟
۱ نظر:
از آنجا که بنده عاشق تمام ملخ های روی زمینم و از آنجا که خیلی با تو مشکل دارم و تو یک ملخ کش واقعی هستی ... یادم رفت می خواستم چی بگم!
پیر و خرفت شدیم . کون و شکم در آوردیم و هی ول می کنیم توی هوا .یادم آمد ... چه کار کنم که ایمیل های اشخاص در اسپم نرود ؟ به خصوص آدمهایی که اولین بار ایمیل می دن ؟منتظرم مهندس .
ارسال یک نظر