6سال است که کار می کنم. هیچ وقت در مورد مشکلات محیط کار، آن هم محیطی مثل محیط ما، همه در یک دوره با تفاوتهای کوچک، حرف نزده ام.اینجا کارهای ظریفی انجام می شود برای رسیدن به اهداف. مثل به کار گرفتن دیگران، زیر آب زنی های ظریف و مخفی،ظاهرسازی ها، پر از دسته بندی ها و جبهه گیری ها.نمی خواهم در موردشان قضاوت شخصی بدهم و مثلا بگویم همه شان ابلهانه و پوچ و برای کم ارزش ترین چیزها هستند. به هر حال هر کس علاقه ای دارد و چیزی برایش ارزش بیشتر را دارد. با جهان ارزشی شخصی ام کلمه کثافت کاری به ذهنم متبادر می شود. ولی چه می شود کرد. خیابان سعدی اهواز هم برایم کلمه گند زدن را متبادر می کند. خیابانی پر از مردم،زنها و کمتر مردها در حال خرید یا ول گشتن. داشتم پیاده از روی کارون رد می شدم و دسته هایم پشتم چفت شده بود و در افکار خودم بودم که دوستم با ماشین از کنارم رد شد و اسمم را صدا زد. سرم را بالا آوردم و او را دیدم. حس کردم چقدر از او ، از همه آن آدمهایی که در آن لحظه از آن پل رد می شدند دورم. وقتی همه آنها یک طرف هستند و من یک طرف می شود گفت این منم متفاوتم و در آنها شاید اشکالی نباشد. داشتم دیروز فکر می کردم 8 سال است تنها زندگی می کنم.8 سال یک عمر است. راستش در تمام این دوره به طور متوسط هر روز بیشتر و بیشتر حالم بهتر شده.واقعا بهتر. ولی این احساس فاصلهء گاه به گاه هم از نتایجش است.فاصله ای گاه ترسناک و گاه تهوع آور.
پی نوشت:روزگاری گروهی سیاسی شعاری داشت که:"ایران برای همه ایرانیان." کاری ندارم به آن عمل می کرد یا نه.ولی این روزها بیشتر و بیشتر حس می کنم این جمله نادیده گرفته می شود...
۲ نظر:
به نام خالق بیداری
پازلی که برای این پست گذاشتی حتی از اون بالا که هنوز خراب نشده بهم ریخته است و تصویری درش شکل نگرفته ساده لوحانه کنار هم فقط نصب شدن تا خیالی بچگانه بگه:"نموم شد،درست شد"با چیزایی که نوشتی همخونی داره و خیلی هم دقیق مربوطه نه تنها به حرفایی که تو راجع به درونیات و بیرونیاتت گفتی که راجع به خیلی از ماها هست نمیخام دیگه بجث بکشونم به سرکوب و نهاد و اینا
"دیروز فکر می کردم 8 سال است تنها زندگی می کنم.8 سال یک عمر است..."
هنوز اما همانطور که در یک پست قبلی آورده ای در تنها بودن پس از 8 سال، مهارت لازم را کسب نکرده ای. نه تنها باید مهارت لازم را داشته باشی بلکه باید تنهایی ات را کول بگیری و به میان همان جمع بظاهر کم ارزش ببری...
ارسال یک نظر