۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

پیکان های دو سویه روی سطحی گذرا




 دیروز جمعه بود و من اراک و دانشگاه را بی خیال شده بودم.روی کاناپه بادی ام دراز کشیده بودم و کتاب می خواندم.لحظه ها خوب می گذشت.همه چیز کند و آرام بود. به این فکر می کردم که یکی از راههایی که می شود فهمید تا کنون انتخاب های درستی کرده ایم و مسیر درستی آمده ایم این است که ببینیم حالمان چطور است؟از اوضاع راضی هستیم یا نه؟از خودمان راضی هستیم؟روزگار بهمان خوش می گذرد؟
می دانی چه چیزی بیشتر از همه حالم را بد می کند؟اینکه به خودم خیانت کنم!مثلا بگویم فردا صبح به موقع میروم سرکار و بعد فردا صبح تنبلی کنم و باز بیشتر بخوابم. آن موقع واقعا حالم از خودم به هم می خورد.دوستی گفته بود در یک تاریخ مشخص شغلش را برای مدتی کنار می گذارد تا یک مسئله نیمه تمام مهم را به پایان برساند.این کار را نکرد.از خودم می پرسم بعضی واقعا لازم است زیاد جستجو کنند تا علت حال بدشان را پیدا کنند؟چه چیز باعث می شود برای خوب کردن حالمان همان یک قدمی را که لازم است و مشخص، برنداریم؟
اطرافم آدمهایی را می بینم که به وضوح به خود دروغ می گویند.باهوش هستند و یک آدم خنگ را بازی می کنند،خنده های دروغین سر می دهند. مدام دنبال چیزی می روند که سرگرمشان کند و از موضوع اصلی دور. چقدر ساده تراژدی اطراف آدم جریان دارد.

۳ نظر:

baran گفت...

برنامه ریختن وبهش عمل نکردن که یه مسئله طبیعی!من خیلی کم پیش میاد روزمو طبق برنامه قبلی بگذرونم:دی

ناشناس گفت...

اگه بري تو اين جزئيات ميبيني 60 ساله هستي و هنوز در همين حال. بايد به دنبال تغيير انقلابي باشي

نیما گفت...

همه
لرزش دست و دلم
از آن بود كه
كه عشق
پناهي گردد،
پروازي نه
گريز گاهي گردد.
آي عشق آي عشق
چهره آبيت پيدا نيست