۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

اندازه ما




 در قطار بودم.این بار همسفرهایم چهار مرد آبادانی-خرمشهری میان سال بودند.از حرفهایشان فهمیدم دانشجوی ارشد یکی از رشته های علوم انسانی هستند.احتمالا در یکی از دانشگاههای تهران.از ابتدا تا انتهای همسفری مان از مدیران دولتی حرف می زدند،از رئیسان سازمانها،وزیران،معاون اول و آقای رئیس جمهور.از کارهایشان،اشکالات کوچک و بزرگشان.از اینکه فلان کار را باید می کرد و آن یکی را نه.اادبیاتشان فراتر از نقد بود.در ادبیاتشان یک جور صمیمیت با آن آدمها حس می کردی.انگار همین سه چهار ساعت پیش از توی بغل یکیشان بلند شده اند و آمده اند نشسته اند توی قطار شش تخته تهران خرمشهر. چند روزی است سوالم از خودم این است:"اندازه ما چقدر است؟" واقعا وزن ما در این دنیا و هستی چقدر است و چقدر در ذهنمان تصورش می کنیم؟هر کدام از ما ،شبها که در خانه، گوشه ای تنها نشسته ایم،صبح که در یک حالت بی خبری از خواب بلند می شویم چه کسی هستیم؟چقدر از هستی را پر کرده ایم؟

هیچ نظری موجود نیست: