۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

تهوع به تاریخ،خاطره

راستش بعد از مدتها دلم گرفته است.
چند وقتی است تمرکز آن را نداشته ام که چیز خوبی بنویسم،یک داستان درست حسابی.
دیشب از یک دوست انرژهای منفی در مورد کارمان گرفتم.ته تهش فکر می کنم همیشه در این مورد یک اشکالی هست.کار بی خودی است در موردش رنج بکشم.
آهنگی از پیانو نوازی کلایدرمن در گوشم پخش می شود،چند نمره حالم را بهتر کرد.گذاشتم تکرار شود.
دلم بدجور سفر می خواهد.مطمئنم یک سفر دور حالم را بهتر می کند.سفری حداقل ده روزه.
حس می کنم چند وقتی است برای ارتقاء خودم کاری نکرده ام.یک کار درست حسابی.چه کار می توانم کنم؟هنوز نمی دانم.
حالا با این حس بدم احساس تهوع دارم به تاریخ،به گذشت زمان از گذشته تا آینده!

هیچ نظری موجود نیست: