۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

نامگذاری هفته در کشور من

"هفته داستان نویسی" نامی بود که در ابتدای این هفته روی آن گذاشتم.خوب برگزار شد و تقریبا به هدفم رسیدم.تمرکز خوبی داشتم و کار خوب پیش رفت.پنج روز متمرکز روی داستان.سه یا چهار سال پیش نگرانی ام این بود که نمی توانم خودم را مجبور کنم به نشستن پشت میز برای داستانی و جلو بروم. حدود شش ماه پیش به ذهنم رسید روشهای عملی برای ایجاد حال داستان نویسی در خود پیدا کنم و در موردش ایده هایی نوشتم.خوشحالم که لاقل این هفته توانستم از همان روشها استفاده کنم.امروز داشتم به رابطه ارائه کار خوب و این روش مدیریت شده ایجاد حال داستان نویسی فکر می کردم.فکر می کنم چیزهایی که در مورد نبوغ آنی و لحظه نزول داستان بر داستان نویس می گویند افسانه است.باید بهترین تلاشت را کنی و در نهایت گاهی خوب می شود و گاهی بد...
شکایت:گاهی فکر می کنم در داستان نویسی هم آن عمق و جدیتی که لازم است ندارم.باید به درمانهای آسانگیری فکر کنم...

۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

پولیکا-2


محمود پاک نیت

یه دوست خوب دارم که همیشه بهم میگه:"هر آدمی به نیتش." جدی نگیرید ولی منظورش اینه که من نیت درست حسابی و صادقانه ای از حرفهایی که بهش می زنم ندارم.حالا بگذریم، الان داشتم فکر می کردم گاهی ما عجیب، درستی و لذت یک کار رو به خاطر نیتهای غلط خراب می کنیم. خدا وکیلی این کشف و اصلاح نیت یکی از مهارتهای لازم زندگی است. تصور کنید کاری که واقعا برای خودتان لذت بخش است را انجام دهید اما در واقع برای کم نیاوردن از یک دوست یا پز دادن به کسی یا حتی پز دادن به خود آن کار را کرده اید.شک ندارم که کمترین لذت را خواهید برد و فقط احساس حسرت خواهید داشت.روش من این است که برای شروع هر کار(که مشکوک به دچار بودن به این وضعیت است) از خودم می پرسم خدا وکیلی هدفت چیه از انجام اینکار؟خلاصه این قضیه پاک کردن نیت رو جدی بگیرید، زندگی ها بر باد داده!

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

یک گفتگو در بیگ بنگ

1.خیلی جالب است.آیا شما کسی را در محیط اطراف خود می شناسید که از اینکه بسیار با وجدان و با انرژی در شغلش کار می کند و تمام انرژی و تمرکزش روی کار است افتخار کند؟
2.عدم جدیت و یا تنبلی و یا کندی در عمل چیز اصلا عجیبی نیست ها.اتفاقا خیلی بی تعارف و خجالت باید بپذیریم اغلب ما(تقریبا همه ما) درگیر آن هستیم.
3.اینکه فکر کنی من با بقیه فرق دارم، من را جور دیگر می شود دید، من چیزی بیشتر از بقیه می توانم باشم همه به نشانه های عینی نیاز دارند. بد نیست گاهی آدم به دیگران نگاه کند و ببیند آنها چطور خودشان و دنیا را نگاه می کنند. تا حالا با کسی دیدار نکرده ام که فکر نکند من یه چیز دیگه ام ها!!!البته غیر از خودم که دیروز از خواب ظهر بیدار شدم و بلافاصله فکر کردم من همیشه یک آدم با هوش کاملا معمولی بوده ام!(تحت تاثیر سریال Big Band theory  هستم.)

پی نوشت:چند روزی است فکر می کنم سریال Big Band Theory برای کسانی کاملا لذت بخش است که روزگاری توهم این را داشته اند که در عالم هوش و معلومات برای خود کسی هستند.(نه برای کسانی که الان فکر می کنند هستند یا برای آنها که فکر می کنند هرگز نبوده اند.)