می گویند یکی از بزرگترین نعمتهای بشری فراموشی است، نعمتی که انسان را از فرو رفتن در غمهای بزرگ و کهنه نجات می بخشد، به او کمک می کند تا هر صبح چنان از خواب بیدار شود انگار تا کنون هیچ نزیسته و هیچ تجربه تلخ و رنج آوری نداشته. توی آدمهای اطرافم زیاد می بینم تلاش برای فراموش کردن را. تلاشهایی مصنوعی و وسواس گونه. خنده های بلند، گفتگوهای بی پایان و بلند، غرق شدن در کار و هزار حقه دیگر. از سوی دیگر دوستی دارم که فراموش کردن برایش سخت است. همه چیز به خاطرش می ماند، تحلیل ها و واکاوی ها به سرعت در ذهنش شکل می گیرند و همه ارتباطات و معانی را به سرعت کشف می کند و سخت فراموش می کند. خودم، که مدتهاست حس می کنم همیشه و در همه احوالم انگار در تقلای به یاد آوردن چیزی فراموش شده هستم. گاهی این حال خیلی اوج میگیرد. راستش فکر کنم از وقتی شروع شد که تلاش کردم ایده های عمیق تری برای اندیشیدن و نوشتن پیدا کنم. اغلب وقتی تنها هستم در غم این به یاد آوردنم خصوصا وقتی در جمع آن فراموش کاران، تنهایم و در تقلای به یاد آوردن.
*عنوان داستانی از میلان کوندرا
*عنوان داستانی از میلان کوندرا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر