۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

وقتی حرف می زنیم از چه حرف می زنیم*

 اینجا را سالهاست که می نویسم.در این سالها نمی دانم آیا فرم نوشتنم یا محتوای نوشته ها تغییری کرده است یا نه.شاید باید بنشینم و بخوانم.مشکلم اینجاست که گاه به گاه به خودم گیر می دهم که تو واقعا اینجا در مورد چه می نویسی؟گاهی خودم را متهم می کنم که همه نوشته هایت دور مطالب مشخصی دور می زنند.در واقع مدام در حال تکرار خودت هستی.یادم نرفته که روز اولی اینجا را راه انداختم این جمله را هم ساختم که:"کوچه های بن بست در ذهن ما هستند بیهوده به بزرگراهها نیاندیشیم." و چسباندمش روی سر در.ایده ام این بود که باید بتوانم ساختارهای بسته ذهنم را بشکنم و به مرزهای تازه ای برسم.ولی گاهی جدا شک می کنم.دوستی می گفت باید روشهایت را نیز برای رسیدن به هدف بهبود ببخشی.شاید باید به این هم فکر کنم.به هر حال مشتاق دیدار مرزهای نو هستم در ایده و در اجرا.گفتم که گفته باشم.
*برگرفته از نام داستانی از نویسنده آمریکایی،ریموند کارور

هیچ نظری موجود نیست: