۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

در بالکن را باز کن و از مارمولکها نترس

0.چند موضوع اشکال گیرانه و منفی در ذهنم هست.به این فکر کردم چیزهای مثبت کجای ذهنم هستند؟این چند روزه چه چیزهای زیبا و دوست داشتنی دیده ام و آنها را حس کرده ام؟
1.این روزها در ِ بالکن را باز می گذارم،گاهی با پنکه و گاهی خودبه خودی هوای آزاد را به داخل خانه ول می دهم.باد که به تنم می خورد احساس سبکی و خوشی می کنم.
2.جمعه چند ساعتی را با خواهر و برادرم بودم.پسر برادرم با آن چهره بسیار دوست داشتنی و زیبایش کلمه "خود به خود" را "به خود به خود" می گفت و مدام هم آن را استفاده می کرد.وقتی این کلمه را می گفت چقدر دوستش داشتم و باقی زندگی چقدر راحت فراموش می شد.
3.لحظه هایی که با دوستم می گذرانم سرشار از سرخوشی و آرامش است.هر روز دلائلی می بینم برای اینکه یک انسان چرا دوست داشتنی می شود و بسیاری نیستند.چقدر خنده های خوبی با هم داریم.و لحظه های آرامش.

-1.به جان خودم الکی نمی گم اولش حداقل دو تا اشکال گیری توی ذهنم بود.ولی الان یادم نمیاد.به محض اینکه یادم بیاد میگم.ها یکییش یادم اومد.چقدر افتضاحه آدم مدام در ادا باشه.هر ادایی.ادای آدم شاد،غمگین،ادای کارمند خوب،ادای بچه مثبت،بچه منفی.کلا حروم می کنه آدم رو.چقدر مهمه آدم نسخه اصل باشه.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

Misery's the River of the World!:D