۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه



روزنگار*:

زخم چرکین حمله به کوی دانشگاه دوباره دهان گشود
کیهان:لندن از دستگیری ریگی استقبال کرد چون نگران اعترافات ریگی است
ستایش مجلس خبرگان از رهبری درخشان آیت‌الله خامنه‌ای


*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.



روزنگار*:

نارضایتی از توزیع سهام عدالت
تهمورث کشکولی، خواننده برجسته موسیقی قشقایی درگذشت
تماشای انحناهای بدن خانم ها روی مغز مردان اثری همانند اثر الکل یا مخدرات دارد.
ایران رکوردار فیلنر کردن سایت های اینترنتی

*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

در بروگ

اهواز را گرد و خاک گرفته است.ریز غبارند.دلم برای بروگز(شهری که داستان فیلم در بروگ در آن اتفاق می افتد) تنگ شده است.قشنگ حالم خراب است!دلم برای شهری که توی یک فیلم دیده ام تنگ شده است.شهری با آثار تاریخی و طبیعی بسیار،هوای سرد زمستانی شب کریسمس اما دور افتاده و ناشناخته،بنابراین بسیار خلوت.دلم می خواد در خیابانهای خلوت و سردش ول بگردم و از هیچ چیز نترسم.

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

بزنگاه

عجب بزنگاهی شده است.دو مطلب تازه در وبلاگی که گاهی می خواندم دیدم و فکر کنم هک شده است،ماجراهای دیگری هست(چون ایده داستان جدیدم است نمی گویم چه بوده) شبیه یک فیلم ترسناک شده گرچه خوب یا بد تفاوتش این است که واقعی است.

در بالکن را باز کن و از مارمولکها نترس

0.چند موضوع اشکال گیرانه و منفی در ذهنم هست.به این فکر کردم چیزهای مثبت کجای ذهنم هستند؟این چند روزه چه چیزهای زیبا و دوست داشتنی دیده ام و آنها را حس کرده ام؟
1.این روزها در ِ بالکن را باز می گذارم،گاهی با پنکه و گاهی خودبه خودی هوای آزاد را به داخل خانه ول می دهم.باد که به تنم می خورد احساس سبکی و خوشی می کنم.
2.جمعه چند ساعتی را با خواهر و برادرم بودم.پسر برادرم با آن چهره بسیار دوست داشتنی و زیبایش کلمه "خود به خود" را "به خود به خود" می گفت و مدام هم آن را استفاده می کرد.وقتی این کلمه را می گفت چقدر دوستش داشتم و باقی زندگی چقدر راحت فراموش می شد.
3.لحظه هایی که با دوستم می گذرانم سرشار از سرخوشی و آرامش است.هر روز دلائلی می بینم برای اینکه یک انسان چرا دوست داشتنی می شود و بسیاری نیستند.چقدر خنده های خوبی با هم داریم.و لحظه های آرامش.

-1.به جان خودم الکی نمی گم اولش حداقل دو تا اشکال گیری توی ذهنم بود.ولی الان یادم نمیاد.به محض اینکه یادم بیاد میگم.ها یکییش یادم اومد.چقدر افتضاحه آدم مدام در ادا باشه.هر ادایی.ادای آدم شاد،غمگین،ادای کارمند خوب،ادای بچه مثبت،بچه منفی.کلا حروم می کنه آدم رو.چقدر مهمه آدم نسخه اصل باشه.

ببر خفته و برفهای آب شده


نمی دانم این فیلم بنینی،ببر و برف را دیده ای یا نه.ولی فکر کنم آن یکی، زندگی زیباست را دیده باشید.از هر دو فیلم به راحتی می شود فهمید با کارگردادن خلاق و باهوشی روبرو هستید.ولی این ببر و برف از یک نظر نمایش تراژدی است.اینکه یک نفر با سفارشی کار کردن جلوی نبوغ و هنر خود را بگیرد در آن موج می زند.انگار به کارگردان گفته اند این چند جمله را برای دوستدارانت توجیه کن.فیلم جنگ عراق را توجیه می کند،جنگ تمدن راه می اندازد،پیغام های روشن جانبدارانه می دهد.این بار بر خلاف زندگی زیباست کارگردان نتوانسته حرفهایش را پشت شوخی ها و لودگی هایش مخفی کند.

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

در این دامگه

امشب بدجور دلم گرفته است.مسیری را با دوستم رفتیم و برگشت را تنهایی، پیاده آمدم.هوا دیگر سرد نیست.باد تندی گاهی می وزد.بوی بهار جنوبی می آید،بهار اهوازی.بوی تکرار این هوا را حس می کنم.تکرار سالها.همه چیز توی ذهنم کش می آید.زنی روبروی مغازه کفش فروشی به یکی از کفشها خیره شده بود،بی حرکت.مثل مجسمه ی.نامه هدیه ایرانسل مستاجر سابقم روی دیوار پارکینگ چسبانده شده،یادم آمد یک ماه پیش از آن سر شهر آمده بود که سراغش را بگیرد.دو پسر جوان،مردد، افتاده بودند دنبال سه دختر.توی این شهر چه خبر است؟مردم احوالشان چطور است؟امشب تولد بچه برادرم است.حوصله شلوغی را نداشتم.هنوز نرفته حوصله ام از حرفها،اگر حرفی باشد، سر رفته بود.امشب از صداها خسته ام.صدای ماشین ها،آدمها.ترانه جدید محسن چاووشی-بازار خرمشهری ها- هم مدام توی مغزم می خواند و از آن هم کلافه ام.چند ماه گذشته دوره فشرده ای از خوشی ها را داشته ام ولی دوست دارم فکر کنم:در این دامگه شادمانی کم است...

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

از جای دیگر



مثل نوشته‌ای که با ماژیک روی وایت برد نوشتی و می‌خوای با همون ماژیک پررنگش کنی…پاک می‌شه!

بعضی چیزها رو نباید مرور کرد!

http://tramdaily.wordpress.com/2010/02/13/analogy/

حس حسادت خطرناک ترین معضل برای زندگی مشترک است
جامعه > خانواده  - تحقیقات جدید نشان میدهد بدگمانی و حس حسادت به شدت میتواند زندگی زناشویی و رضایت از روابط جنسی را کاهش داده و روابط بین زوجین را سرد کند.

http://www.khabaronline.ir/news-43708.aspx

ما يک ارباب رجوع  داريم تو شرکتمون که من خيلي ازش خوشم مياد، يه خانم 82 ساله که بدون عصا راه ميره، يه   کم خميده شده ولي خوب رو پاهاي خودشه و هنوزم  که هنوزه   خودش  رانندگي  مي کنه، سالي يک بار هم مجبوره به خاطر سنش امتحان رانندگي شهر رو بده که مطمئن بشن ميتونه هنوز دقت داشته باشه، امروز اومده بود توشرکت و داشت کمي از خاطراتش مي گفت، يه کم که گفت من با خنده گفتم شما احتمالا ماه  آگوست به دنيا نيومدين ( من و 2 تا  از همکارام آگوستي هستيم ) با خنده گفت چرا، 12  آگوست، ( تولد منم 12 آگوست هستش ( روم نشد بهش بگم فقط ما   مرداديا مثل چي اين دنيا رو سفت چسبيديم و در هر شرايطي باز هم سعي ميکنيم زندگي کنيم، خلاصه اينکه رسيد به اينجا که آقايي که 4 سال پيش فوت   کرده همسر رسميش نبوده و اينها 55 سال بدون اينکه ازدواج کنن با هم  بودن   و يک بچه هم دارن که  پزشک متخصص هست و الان آمريکا زندگي مي کنه. اين خانم گفت وقتي که من 18 سالم بود با اين   دوستم ( منظورش همون آقايي بود که باهاش زندگي  مي کرده ، و تمام مدت با عنوان دوستم خطابش مي کرد و معتقده که ارزش يک دوستي و رفاقت خوب بيشتر از ارزش يک  همسري بد  هست) آشنا شدم   و  اومدم خونه به خواهر بزرگم جريان رو گفتم، اونموقع پدر بزرگم خونه ما بود و از صحبت هاي ما فهميد که جريان چيه (حالا حساب کنيد که چند سال پيش بوده ) 2-3 روز   بعدش برام يه کتاب دست نويس   آورد، کتابي که بسيار گرون  قيمت   بود، و با ارزش، وقتي  به من داد، تاکيد کرد که اين کتاب مال توئه مال خود خودت، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ   مناسبتي به من بده، من اون کتاب  رو   گرفتم و يه جايي پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي ؟ گفتم نه، وقتي ازم پرسيد چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت، همون   روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد  خونه ما و روزنامه رو   گذاشت روي ميز، من  داشتم نگاهي بهش مينداختم که گفت اين مال من نيست  امانته بايد ببرمش، به  محض   گفتن اين حرف شروع کردم با اشتياق تمام صفحه هاش رو ورق زدن و سعي ميکردم از هر صفحه اي   حداقل يک مطلب رو بخونم. در آخرين لحظه که پدر بزرگ ميخواست از خونه بره بيرون تقريبا به زور  اون روزنامه رو کشيد از دستم بيرون و رفت. فقط چند روز طول کشيد که اومد پيشم و گفت ازدواج مثل  اون کتاب و روزنامه مي مونه، يک اطمينان برات درست مي کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر ميکني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت هست که دلش   رو  به  دست    بيارم، هميشه مي  تونم    شام دعوتش کنم. اگر الان يادم رفت يک شاخه گل به عنوان هديه‌بهش بدم، حتما در فرصت بعدي اين کارو مي کنم حتي اگر هر چقدر اون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در تو نيست که اين آدم مال منه، و هر لحظه فکر   ميکني  که خوب اينکه   تعهدي   نداره ميتونه به راحتي دل بکنه و بره مثل يه شي با ارزش ازش نگهداري مي کني و هميشه ولع داري که   تا  جاييکه ممکنه  ازش لذت ببري شايد فردا ديگه  مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه  حتي اگر هم هيچ ارزش قيمتي  نداشته باشه.

منبع: ناشناس

شیفتگی سفید

1.از سفر کوهرنگ و از برف و سفیدی برگشتم. برف بازی تجربه ای است دوست داشتنی.
2.این روزها به این فکر می کنم دوست داشتن و شیفته یک نفر بودن چیز عجیبی است.آگاهی به این مسئله که او هم تو را دوست دارد انگار کمکی به تو نمی کند،همچنان دلت پر از آشوب و فشردگی است برای حسهای خوبی که به او داری.وقتی با او هستی شوق تو را فرا می گیرد و مدام از وجودت سرازیر می شود و گم می کنی چطور باید حسهایت را نشان دهی.

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

یک وهله خاص

1.امروز حرکت جالبی از مدیر پروژه دیدم که برایم جالب بود.برای یکی از نیروهای پروژه مشکل کاری پیش آمده بود.به محض اینکه آن فرد رفت مدیر پروژه دو نیروی همکار او را صدا زد و شروع کرد به گفتگوی صمیمانه و تعریف کردن خاطرات و بگو و بخند و در عین حال تبادل نظر در مورد آن موضوع.اینطوری تشنج را از جمع آنها گرفت و اجازه نداد از این اتفاق یک موج ساخته شود که تمام شرکت و محیط را در بگیرد.فکر کردم چه هوشمندانه عمل کرده و در سطوح کلان تر وقتی این کار انجام نشود چه موج ها و چه عواقبی  که نمی تواند به بار آورد.
2.امروز بعد از مدتها از اینکه برنامه نویسی بلدم خوش حال بودم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

یک سوال ساده و سخت

از دیروز سوالی مدام در ذهنم می گردد.آیا در هیچ کشور و نقطه  دیگری از دنیا اینقدر مردم کارهایی که به آن اعتقادی ندارند را انجام می دهند؟آیا در هیچ نقطه دنیا مردم این همه در مقابل کسانی که قبولشان ندارند عرض ارادت می کنند و از منافعش بهره می برند؟کلا تناسب ما با بقیه قومها در این مورد چگونه است؟چطوری اینطوری شده ایم؟ریشه های تاریخی و فرهنگی.

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

روزنگار*:

رهبر انقلاب تأکید کردند: اسرائیل در سراشیبی تند زوال حرکت می‌کند.
سودان، کنیا، لیبی، مصر، جیبوتی، اوگاندا و اتیوپی از مهمترین شرکای تجاری ایران در کومسا.
هر آژانسی که ایام سوگواری اقدام به بردن تور کند، مجوز آن لغو می‌شود

*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه


روزنگار*:

سازنده 'اسکیپی، کانگوروی بوته‌زار' درگذشت
ساخت هواپيمايي که زير دريا حرکت مي کند
ساخت اسکنرهايي که ذهن را مي خوانند
ساخت هواپيمايي با بال هاي تاشو

*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.

مرکز تنش در نزدیکی تنش

دیشب داشتم فکر می کردم می تواند مثل یک شطرنج باشد.در قدمهای اول تجمع مردم در شهرهای دیگر به جز تهران محدود شد.از آنجا که یک سوی این تنش طبقه متوسط تجدد طلب است-که هم وقت و هم امکانات محدود خود را دارد- در قدم بعد بیشتر و بیشتر به این نتیجه می رسند که به مرکز بروند و در شلوغی ِ آنجا فعالیت خود را انجام دهند. و اینطوری پایتخت مرکز همه برخورد ها خواهد بود.این وضع برای هر دو طرف منافعی خواهد داشت....

۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

روزنگار*:

نماینده ولی فقیه در سپاه: دعا کنید خدا محبت مشایی را از دل احمدی نژاد بیرون کند!
موج جدید بیکاری در راه است!
سی‌ان‌ان: ایران ادعا کرد که چند لاک پشت و موش به فضا پرتاب کرد



*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

رنجهای گم شدن

1.وقتی حالم از خودم گرفته است نسبت به همه چیز شاکی ام دیگه!فکر می کنم آیا واقعا اینقدر بریدنم از آدمها ارزش دارد یا از سستی من است؟به این فکر می کنم واقعا چقدر از وقتم مفید استفاده می کنم؟به این فکر می کنم حواس این همه پرتم کجاست؟به این فکر می کنم احساسم به آدمها دارد به کجا می رود؟حالم خوب است؟

2.حسم شامل کمی بی ادبی است: این غرور و جو گیر شدن عجب چیز گ..ی است.درکت از محیط پایین می آید و ناخودآگاه دچار سرسری دیدن می شوی.ارتباطتت با محیط ضعیف می شود، کمتر به دیگران احترام می گذاری و هزار درد بی درمان دیگر.نباید این بلا سرم بیاید.اگر کمی به آن دچار شویم آیا به همین راحتی ها می شود از آن برگشت؟

3.این روزها تمرین انشای زبان انگلیسی می کنم.می گویند برای اینکه با نمره بالایی بنویسی باید قالبهای جملات انگلیسی را رعایت کنی.فکر می کنم این کار بسیار وحشتناک است زیرا همراه قالب زبانی قالب فکری هم تزریق می شود.در مورد آموزش سازهای موسیقی هم گفته می شود اول تقلید کنید و بعد از یادگیری کامل خلاقیت را آزاد کنید.مطمئن نیستم در مورد زبان به این راحتی ها بشود از این قالبهای ذهنی رها شد.شاید این مسئله یکی از مخاطرات مهاجرت به زبان جدید باشد.

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

یک سرگرمی کوتاه


یک موضوع با مزه.مدتها بود بهش توجه نکرده بودم.بچه های شرکت براشون مهمه آیتمها و مبالغ حقوقشون مخفی بمونه.کنار منشی بودم که یکی اومد اعلامیه حقوقش رو برد.به شوخی گفتم مبارکه.شیرینی نمی دید؟با کمی عصبانیت و جدی گفت:مگه مبلغش رو دیدید؟چرا باید اینطور باشه؟دلائل روشنی براش وجود داره.دنبال دلائل جدید بودم.فکر کردم شاید از اینکه در چنین شرایطی با چنین حقوقی کار می کنه شرمگینه و گرفتن حقوق یک کار مخفیانه و شرم آوره.فکر کردم ممکنه با این کیفیت کارکردن این حقوق رو که می گیره حق خودش نمی دونه پس حقوق گرفتن رو مخفیانه برگزار می کنه.فکر کردم از فرط خستگیه.شاید از اینکه باز هم با تمام خستگی اش از شرکت هنوز هم اینجاست و داره حقوق میگیره شرمگین و عصبانیه.می دونم متناقض و بسیار با بدبینی احتمال سازی کردم ولی دلم خواست!;)


روزنگار*:

ترجمه گوگل (Google Translate) فيلتر شد
کرج ، استان البرز شد
تکه گمشده پازل مبارزه با ایدز کشف شد

*روزنگار تک جمله هایی هستند که می خوانم و می شنوم.لزوما صحت ندارند یا اعتقاد شخصی من نیستند.فقط هدف ثبت به عنوان روزنگاری و یادگار دورانها است در این روزگار ِ با دور تند.