گاهی که دلم می گیرد و احساس به هم ریختگی می کنم نیاز به وقتی دارم که بنشینم و تمرکز کنم و مرکز مشکلم را پیدا کنم.اینطوری می توانم بر علیه آن رویا بافی کنم و برنامه ریزی.با این روش تسکین خوبی می یابم و گاه هم می شود کارهایی کرد که واقعا حل شود.چند ماه بود حالم در مجموع خوب بود و روزهای خوبی می گذراندم.می شود گفت یکی از بهترین دوره های زندگی ام.اما چند روزی است که حالم خوش نیست.حسم پر از وجوه تلخ و دلتنگ کننده بود.فرصتی شد و نشستم به فکر تا به ریشه اش برسم.حس می کنم ریشه همه اش این هوای گرم زندان کننده در خانه باشد.با این هوا و روح زندان شده در خانه و در جهنم به هر چیز کوچکی و غیر منطقی گیر داده ام و در شاخه های مختلف از خودم شاکی شده ام.حالا که آزادم و ول در زندگی راه حلش زیاد سخت نیست. به زودی به تعطیلاتی خواهم رفت در فراغت و با هوایی بهتر تا کمی تسکین پیدا کنم.
داشتم فکر می کردم چقدر ترسناک است-شاید هم ضعف من است-که در این هوای افتضاح و زندانی شدن حتی به کسانی که دوستشان داری هم گیر می دهی و ممکن است از دستشان بدهی.ممکن است آدم خوب و مثبت کار و زندگی ات نباشی و همه چیز را خراب کنی(چند روز پیش مدیری که از مرکز آمده بود می گفت چرا در چهره همه تان خستگی هست؟)چقدر چیزهایی مثل اقلیم در تمام ابعاد زندگی ما تاثیر دارند.من کمی در گرفتن این موضوع خنگ بوده ام و گرنه ساده است دیدن نشانه های آن در روحیه آدمهای مختلف نواحی مختلف همین کشور خودمان.
داشتم فکر می کردم چقدر ترسناک است-شاید هم ضعف من است-که در این هوای افتضاح و زندانی شدن حتی به کسانی که دوستشان داری هم گیر می دهی و ممکن است از دستشان بدهی.ممکن است آدم خوب و مثبت کار و زندگی ات نباشی و همه چیز را خراب کنی(چند روز پیش مدیری که از مرکز آمده بود می گفت چرا در چهره همه تان خستگی هست؟)چقدر چیزهایی مثل اقلیم در تمام ابعاد زندگی ما تاثیر دارند.من کمی در گرفتن این موضوع خنگ بوده ام و گرنه ساده است دیدن نشانه های آن در روحیه آدمهای مختلف نواحی مختلف همین کشور خودمان.
۱ نظر:
چاره ای جز کوچ از این جهنم 9 ماهه واسه آدم نمی مونه. دلم هوای اون آدم برفیه رو کرده:(
ارسال یک نظر