حالم این روزها چندان خوب نیست. دلائلش زیاد است که شاید همه شان را بشود به طور موقت و برای چند ماه با یک هفته رها شدن از همه آن چیزها حل کرد، رفتن. حل کردن دائمی همه هم که فقط مرگ می تواند باشد. دیروز هم روز پر فکر و خیالی بود:
1.دیروز صبح داشتم فکر می کردم نکند داشتن سرپر خیال و آشفته و از دست دادن مدام خیال خوش ویژگی این دوره است. انگار همه آدمهای در آستانه دهه چهارم دلیلی بزرگ یا کوچک پیدا می کنند تا فکر کنند چقدر مشغول هستند یا چقدر آشفته اند یا چقدر همه چیز به هم ریخته است. از خودم شروع شد. دیروز صبح به خودم گیر داده بودم آخه تو چه مرض بزرگی الان توی زندگیت داری که به این حسها گرفتار شده ای؟آدم اگر بخواهد مرض را جور می کند.
2.دیروز عصر بحث جالبی داشتم با دوستم در مورد عدالت خداوندی(اگر خدا را بخواهیم بی خیال شویم همان سهم ما از روزگار و هستی)بعد از مدتها، از این جور بحث های نظری-فلسفی داشتم و با تمام انرژی در آن شرکت کردم. شاید این هم ویژگی خاص این دوره است:در به در دنبال بحثهایی هستم که اینطوری مرا گرم کنند. شاید ویژگی این دوره است که حرفهای گذشته دیگر تو را گرم نمی کنند و حرفهای تازه ات را هم هنوز نیافته ای. خوش به حال کسانی که در حلقه های افلاطونی سر گرمی داشته اند. اما درد این است که این روزها محیطم را از همه طرف آدمهایی گرفته اند که بودنشان، حرفهایشان، دنیایی که می سازند جذابتی ندارد.
3.غر زدن بس است. این لعنتی "enjoying life" اگر در وجودم باز گرم شود کمتر امور زندگی خسته ام می کنند و نفسم را می گیرند.("No man is a failure who is enjoying life."William Feather)
1.دیروز صبح داشتم فکر می کردم نکند داشتن سرپر خیال و آشفته و از دست دادن مدام خیال خوش ویژگی این دوره است. انگار همه آدمهای در آستانه دهه چهارم دلیلی بزرگ یا کوچک پیدا می کنند تا فکر کنند چقدر مشغول هستند یا چقدر آشفته اند یا چقدر همه چیز به هم ریخته است. از خودم شروع شد. دیروز صبح به خودم گیر داده بودم آخه تو چه مرض بزرگی الان توی زندگیت داری که به این حسها گرفتار شده ای؟آدم اگر بخواهد مرض را جور می کند.
2.دیروز عصر بحث جالبی داشتم با دوستم در مورد عدالت خداوندی(اگر خدا را بخواهیم بی خیال شویم همان سهم ما از روزگار و هستی)بعد از مدتها، از این جور بحث های نظری-فلسفی داشتم و با تمام انرژی در آن شرکت کردم. شاید این هم ویژگی خاص این دوره است:در به در دنبال بحثهایی هستم که اینطوری مرا گرم کنند. شاید ویژگی این دوره است که حرفهای گذشته دیگر تو را گرم نمی کنند و حرفهای تازه ات را هم هنوز نیافته ای. خوش به حال کسانی که در حلقه های افلاطونی سر گرمی داشته اند. اما درد این است که این روزها محیطم را از همه طرف آدمهایی گرفته اند که بودنشان، حرفهایشان، دنیایی که می سازند جذابتی ندارد.
3.غر زدن بس است. این لعنتی "enjoying life" اگر در وجودم باز گرم شود کمتر امور زندگی خسته ام می کنند و نفسم را می گیرند.("No man is a failure who is enjoying life."William Feather)
۲ نظر:
salam amir askare. khaaaaaaaaaaaile moragheb bash.daghighan tooye hamin lahze hast ke adam fekr mikone bayad ye TAGHIR tooye zendegish ejad kone.taghir khoobe,vali na har taghire va na be har gheymati.in jadid tarin tajrobeye zendegim bood, ehsas kardam bayad begam.
چشممممممممممممم مراقبم!:دی
ارسال یک نظر