1.دیشب رفتم کولر ماشین را درست کردم.زیاد طول نکشید.تعمیرکار عینک ته استکانی اش را با لبه کاپوت که باز کرده بود بالا می داد.
2.پنج شنبه با قطار از اراک به اهواز آمدم.همسفرهایم یکی از یکی ناز تر،نوجوان عربی که قاچاقی همراه دوستش سوار شده بود،پیرمرد ماهشهری که هرگز نمی خندید و کلی خاطره و درس داشت و همه را بامزه روایت می کرد،معلم بازنشسته ای که از تجربه هایش می گفت،از ایلام که اوائل انقلاب شهر عشق شده بود گفت،دانشجوی ترکی که در آبادان دانشجوی نفت بود.
3.این روزها در فرصت های معدودی که آدمهای جدیدی را می بینم با ولع به آنها نگاه می کنم.انگار می خواهم در آن چند لحظه کوتاه همه وجودشان را جذب کنم.دلم برای آدمهای خوب تنگ می شود.آدم بدی وجود ندارد فقط بعضی ضعیف ترند بعضی جاها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر