امشب به این فکر می کنم که آیا میزان غمگین شدن از مرگ کسی فرمولی دارد؟ آیا پارامترهایی وجود دارد که مشخص کند ما از مرگ یک نفر چقدر اندوهگین می شویم؟ این سوال را که چرا بعضی احساس بسیار بیشتری در این مواقع نشان می دهند را گذاشتم کنار.
روزی که عمه ام فوت کرد فقط از دیدن گریه های پدرم غمگین شدم و چشمم خیس شد. امشب به این فکر می کردم که شاید از شنیدن خبر مرگ یک هنرمند مورد علاقه مان بیشتر منقلب شویم تا یک فامیل نزدیک. به نظرم رسید شاید یکی از دلائل میزان این ناراحتی، میزان مهری است که از او در دل و فکرمان احساس می کنیم. هنرمندی که همین اواخر با هنرش دل ما را تحت تاثیر قرار داده، فقدانش بیشتر ما را تحت تاثیر قرار می دهد تا مثلا فامیلی که سالهاست از او بی خبر و بی ارتباطیم. داشتم فکر می کردم توی این قصه روح تنهای من چقدر دخیل است.این خو کردن به تنهایی!
برای کسانی که بیگانه آلبر کامو را خوانده ات این مفهوم تازه ای نیست.
۳ نظر:
سلام آقای عسکری من نوشته مرگ شما رو خوندم تا حدودی نظر شما رو قبول دارم ولی من فکر میکنم ما در زمان مرگ هر کس بیشتر برای خاطراتمان ناراحت میشیم یا گریه می کنیم واکر بخواهیم درست فکر کنیم او به مرحله دیگری از زندگی پا گذاشته و داره راه کمال خودشو طی میکنه و این خود خواهانه است که ما بخاطر خود و خاطراتمان نخواهیم هر کس فلسفه خلقت خودشو تی نکنه و به یار نرسه وحتی ناراحتی ما از فقدان یک هنرمند خاطراتی است که ما از اثرات آنها داریم (نونا لطیفیان )0
سلام.ایده شما هم جالب و به نظرم درست است.
حسين جواني:
به نظرم بيشتر از هر چيز به اين ربط دارد كه آن شخص چه ميزان از تنهايي ما را در تنهاييهايمان پر كرده باشد. آن فكر ها و يادها خاطره مي شود و پس ذهن مي ماند آنوقت فقدان حضور و فكر يكباره يي كه ديگر هيچ وقت تكرار نخواهند شد در لحظه متاثرمان مي كند.
ارسال یک نظر